رمان گرگینه من

p¹⁶

کوک : اوک...آت تو نمیتونی وقتی هوا آفتابی بیرون بری فقط بعد غروب آفتاب میتونی بری ، حق خوردن خون حشرات،خوک و گرگینه ها رو نداری،اگه به اآتیش دست بزنی پخخخخخ(می‌پره هوا)
ات : مرگ ترسیدم😐
کوک : اصلا سردت نمیشه...خلاصه کلا از چیز های مثل برق آفتاب و آتیش دوری کن
ات : برق
کوک : اگه برق بگیرتت مثل دود.میری هوا...مهمتر از اونا خون آشام ها ی بار عاشق میشن
ات : چیکار کنم که صدای پرنده هارو نشنوم؟!
کوک : اگه زیاد تمرکز کنی می‌شنوی ...و ما میتونیم صدا ها رو از چند صد کیلومتر بشنویم و میتونیم ذهنشون رو بخونیم.قبلا گفتم
ات : آها
ته : آت دیگه کافیه برو بخواب ساعت ² نصف شبه
ات : اوک🥱...شب خوش
ویو صبح
از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و میکاپ ملایم کردم و موهاشو. شونه کردم و دندونای بلند و تیزم رو مسواک زدم و از چمدون ی دست لباس برداشتم و تنم کردم (میزارم)میخواستم موبایلم رو بردارم که صدای جیغ اومد...
دیدگاه ها (۰)

رمان گرگینه من

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه من

چقد؟!

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟗ات که سکوت رو دید، سریع ریخ...

آیدل من ( در خواستی )پارت ۲۱ات: من برم لباسامو عوض کنم برا ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط